هفته آخر آبان ماه، به رسم برنامههایی که به مناسبت هفته فلسفه برگزار میشود، نخستین برنامه با موضوع «فلسفه علوم طبیعی» تدارک دیده شد؛ در حین رایزنیهای اولیه با اساتید مختلف برای حضور در این نشست، نمایندهای از طرف دکتر فخریزاده که آن زمان با نام مستعار «دکتر محسنی» شناخته میشدند آمدند و گفتند ایشان نیز علاقه دارند در این برنامه ارائه مقاله داشته باشند. همان نماینده نیز مقاله ایشان را در مراسم قرائت کردند. برای خودِ ما سؤال بود که آقای دکتر محسنی از دانشگاه مالک اشتر که هستند و وضعیت علمیشان چطور است، چرا که مقالهشان نشان میداد کاملاً به بحث فلسفه و فیزیک علاقهمند هستند.
انتظار داشت مباحث فلسفه در حوزههای علم و فناوری امتداد یابد
در شهریور ۱۳۹۲ دکتر فخریزاده پیشنهاد برگزاری جلسات مخصوصی ناظر بر بحث «فلسفه و فیزیک» دادند که در آن سه گروه از اساتید حضور داشتند: هم استادان فلسفه اسلامی که تأکید ایشان نیز این بود فقط استادان فلسفه غرب نباشند، برخی از اساتید فلسفه علم و برخی نیز استادان فیزیک. مطابق برآورد بنده حدود ۳۰ نفر در این جلسات که در مدت دو سال و نیم برگزار شد حضور داشتند. روند برگزاری جلسه نیز گرم و کاملاً مباحثهای بود. روال جلسات اینطور بود که پس از تعیین موضوع، یکی از استادان ارائه بحث کرده و در همین حین اگر کسی نکتهای داشت مداخله میکرد. بحثها کاملاً نقادانه جلو میرفت و همیشه نیز آن نفر اصلی که مباحث را نقادانه جلو میبرد، آقای دکتر فخریزاده بود.
پس از شهادت دکتر فخریزاده متوجه شدیم ایشان از دهه ۸۰ این حلقهها را با موضوعاتی چون علم و دین، فیزیک و مباحث اسلامی و فیزیک و قرآن داشتهاند؛ حتی مطلع شدیم خودِ آقای دکتر فخریزاده در همان سازمان پژوهش و نوآوری پژوهشکدهای را ایجاد کرده بودند تا مطالعات بنیادینی که مربوط به علم و فناوری است، ادامه پیدا کند. با توجه به اینکه دکتر فخریزاده انتظار داشتند مباحث فلسفه و بنیادین در حوزههای علم و فناوری امتداد داشته باشد، همتشان این بود که کاملاً در «سپند» نیز حالت ساختاریافته و نهادینه شود.
جلسات، مصداقی از امکان گفتوگو میان دو دیسیپلین مختلف بود
آنچه خیلی دوست دارم روایت کنم، فضایی بود که در حقیقت در تعامل فیزیک و فلسفه، یک نوع مطالعه دو رشتهای یا در حقیقت سه رشتهای بهوجود میآمد، چرا که ادبیات فلسفه فیزیک در فلسفه علم کمی متفاوت بوده و خود، دیسیپلین متمایزی پیدا کرده است و عملاً انگار در آن جلسه سه دیسیپلین و رشته علمی مختلف در حال گفتوگو بودند. با وجود اینکه هر سه رشته یک نظام طبقهبندی و اصطلاحات خاصِ خودشان را داشتند نکته جالب این بود که نوعی همدلی در جلسات حاکم بود که همه سعی داشتند خیلی دقیق حرفهای همدیگر را متوجه شوند.
ترکیب جلسات نیز اینطور نبود که همه هم نظر باشند و مثلاً بگوییم میخواهیم بین فیزیک و فلسفه حتماً یک پل ایجاد شود یا مثلاً موافق با علم دینی باشند که بخواهند چنین توافقی بین فیزیک و فلسفه اسلامی شکل بگیرد. حتی بهواسطه ترکیب متنوع جلسات باید بگویم استادانی که از حوزه فلسفه علم آمده بودند معمولاً نسبت به این مباحث گارد و نظر منفی داشتند. حتی یادم هست یکبار پس از جلسه، استادم که خودش بهشدت نسبت به این مسائل گارد داشت، به شوخی اذعان میکرد: «من نمیفهمم چطور اینها از قرن بیست و یکم و لبِ مرز دارند کار میکنند و دارند با شمایی که از قرنِ دهم حرف میزنید، صحبت میکنند و حرف همدیگر را نیز میفهمید».
دست آخر هم با خنده گفت: «آخر سر هم حاج آقا-منظورش دکتر فخریزاده بود- بین اینها صیغه عقد را جاری میکند». یعنی درست است که نگاه منفی داشت ولی اعتراف میکرد واقعاً بین این دو گروه مفاهمه اتفاق افتاده و خودش نیز میگفت: «علاقهای که من به حضور در این جلسات دارم به این خاطر است که ببینم چطور دو گروهی که از دو دیسیپلین مختلف هستند و نظام طبقهبندیشان از همدیگر متمایز است میتوانند با همدیگر مفاهمه داشته باشند».
این مسئله، یک مسئله بسیار مهم و جاری در فلسفه علم است. به تعبیری از سال ۱۹۸۰ به بعد یکی از مسائلی مهمی که مطرح هست بحث مقایسه و قیاس دو پارادایم علمی است، یعنی با بحث پارادایمها که در ۱۹۶۰ مطرح شد، پاسخهای خوبی به کسانی که قائل به قیاسناپذیری بودند داده شد.
آخرین سنگر طرفداران قیاسناپذیری همین بحث نظامهای طبقهبندی است؛ یعنی میگویند دستهبندیها و مفاهیمی که دو پارادایم به کار میبرند از هم متمایزند بنابراین نمیتوانند با هم گفتوگو کنند. این جلسات در واقع مصداقی از این بود که چگونه دو دیسیپلین با دو نظام طبقهبندی کاملاً متمایز با پیشفرضها و مبادی مختلف بیایند و در مورد مبادیشان و مسائلی که با آن درگیر هستند حرف بزنند.
دغدغهاش این بود که فلسفه چه کمکی میتواند به بازسازی فیزیک کند؟
دو جلسه اول، بحث در مورد این بود که چه مسائلی اولویت دارد. هر گروه آمد و تمام مسائلی که داشته و دارد را با طبقهبندیهای خودش روی میز ریخت. عملاً آخر کار پیشنهادی که تصویب شد بر اساس آن سیر کار شود، پیشنهاد دکتر فخریزاده بود. ایشان چهار مسئله را به طور جدی مطرح کردند و گفتند اینها مسائل مهم هستند. یکی بحث مشاهده و مدلسازی است که در حقیقت در فیزیک امروز آن چیزی که ما داریم مدلسازی کنیم اینطور نیست که مانند نگاه سابق یک سری دادههای مشاهداتی را گردآوری و جمعبندی کرده و بعد اینها میشود علم. داریم در فیزیک مدلسازی میکنیم، بعد مدلها را بررسی میکنیم که آیا با شواهد تجربی سازگاری دارد یا خیر؟
اتفاقی که در فیزیک مدرن افتاده این است که اصلاً مفاهیمی که ما در مورد مشاهده به کار میبریم کاملاً خلاف عقل متعارف است و شما نمیتوانید آن چیزی را که بررسی میکنید و به این مدلی که میخواهد این پدیده ذی اتمی را توضیح دهد، آن را اصلاً تصور کنید. ما آنچه مثلاً در مورد الکترون تصور میکنیم این است که یک ذره است و شعاعی دارد.
حتی فیزیکدان نیز خیلی از اوقات این کار را انجام میدهد و بر اساس ویژگیهایی که از الکترون مشاهده کرده است، میآید و شعاع کلاسیکی را به آن نسبت میدهد ولی فیزیکدان همان لحظه یک تابع موج نیز به همین الکترون نسبت میدهد. این نسبت دادن تابع موج به چه معناست؟ یعنی این الکترون در تمام فضا نیز گسترده شده است. به تعبیری از یک طرف دارد آن را متمرکز تصور کرده و از طرف دیگر نیز کاملاً گسترده تصورش میکند.
این پس از مشاهده اتفاق میافتد یعنی وقتی فیزیکدان در یک آزمایش دستگاه آشکارسازش را قرار داد، اصطلاحاً این ذره بنیادین فروکاسته میشود و در یکی از این دوحالت ذره یا موج قرار میگیرد. پیش از این حالت مشاهده چه هست؟ از یک طرف میبینیم مشاهدهگر در مشاهده تأثیر میگذارد.
این یک مسئلهای بود که ایشان مطرح کرد و خودِ این مسئله یک جنبه معرفتشناسانه داشت؛ به این معنا که ما چطور این را مشاهده میکنیم و ابزار مشاهده ما در این تأثیر دارد.
از یک جهت خودِ نگاه ما را به جهان تغییر داده است یعنی یک مبنای هستیشناسانه نیز دارد که این واقعیت فیزیکی چه هست؟ ذره است، موج است یا به چه صورت هست؟ این یک مسئله بود؛ اصطلاحی که برایش گذاشته بودند همان هستیشناسی ذره و انرژی بود. یک مسئله دیگر در مورد خودِ آغاز جهان است؛ یعنی کیهانشناسی معاصر دیدگاهی را در مورد آغازِ جهان، خلأ و خلق از عدم مطرح میکند. اینها مباحثی است که در فلسفه نیز مطرح است.
این سه مبحث به خوبی در این ۱۵ جلسه پوشش داده شد. مسئله دیگری نیز که مدنظر ایشان قرار داشت بحث علیت بود. یکی از مسائلی که از ابتدای فیزیک مدرن یعنی ۱۹۱۰ مطرح بود بحث موجبیت یاdeterminism بود. این نیز مسئله بغرنجی برای مکانیک کوانتمی بوده است که در ابتدا در آلمان که آن زمان «جمهوری وایمار» بود مطرح شد.
در آن دوران یک نگاه ضدعلیتی در جمهوری وایمار وجود داشت و تفسیر کپنهاکی نیز که از مکانیک کوانتوم هست خیلی متأثر از آن است. این وقتی در ۱۹۴۰وارد آمریکا شد، فضای فلسفه عملگرایانه آمریکایی سعی کرد تفسیرزدایی کند و بگوید شما اصلاً کاری نداشته باشید که تفسیر فیزیک مدرن چه هست و چه فهمی دارید؟
صرفاً بگویید چه خروجی دارد و من چطور میتوانم مدلهایم را بسازم و بر اساس آن کارهایم را پیش ببرم؛ این نگاه فلسفهگریز از فیزیک مدرن در دانشگاههای ما نیز بسیار رایج است ولی در ۱۰۰ سال گذشته فیزیک مدرن همواره از این مبانی و ناسازگاریهایی که در آن بود رنج میبرد.
حالا تا حدودی سعی میشد فیزیکدانها این ناسازگاریهای مفهومی را کنار بگذارند و تأکید کنند که یک سازگاری ریاضیاتی درونی بالایی دارد، ولی در ۲۵ سال اخیر برخی ناسازگارهای ریاضی این مکانیک کوانتومی خودش را نشان داده است.
تلاشی که شهید فخریزاده داشت این بود حال که گفته میشود فیزیک مدرن خیلی نمیتواند به درستی پیشبینیها را انجام بدهد و خودِ همان سازگاری ریاضیاتی نیز دارد زیرسؤال میرود ما بیاییم و ببینیم از مباحثی که در فلسفه داریم چه کمکهایی میتوانیم برای بازسازی فیزیک داشته باشیم.
نظر شما